باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

خوشایند و ناخوشایندهای مامانی

سلام دخمل مامان  خوبی نانازم؟ دیشب خونه عزیز مامانی(به درخواست مامانم لقبش از مامانی سوری به عزیز مامانی تغییر کرد) دلم آلوچه خواست اما تو یخچالشون نبود.. اما عزیز مامانی امروز زحمت کشید رفت بازار و برام خرید و آورد خونمون منم حسابی خودمو شرمنده کردم اما زود رفت آخه میخواست بره خونه غذا درست کنه.. حالا بگم که از همون اول که شما تو وجودم به وجود اومدی من که عاشق دوغ بودم لان هیچ تمایلی نسبت بهش ندارم حتی میتونم بگم که بدم هم میاد  جز اون از ترشیجات هم زیاد خوشم نمیاد اما در عوض چیزی که اگه هر لحظه بخورم سیر نمیشم کدو و بادمجون سرخ شدست!!!! در کل شما عسل مامانی خیلی دخمل خوبی بودی و هستی و مامانی رو همراهی میکنی.. ...
29 ارديبهشت 1392

آرزویم برای دختر قشنگم

در آرزوی روزی هستم که تو بیایی.. دوست دارم وقتی که تو می آیی تمام شهر را بشویم از دروغ به یمن ورودت پاک کنم هستی را از بدی کینه و بخل را محو کنم از روزگار آرزو دارم وقتی که تو می آیی چشمان معصومت هرگز پلیدی را نبیند قلب کوچکت نگیرد از این همه ناپاکی اما باید ببینی .... باید بشناسی ....باید انتخاب کنی .... من کنارت خواهم بود آنگاه که دلت شکست دلداریت می دهم بهت زده که شدی شانه هایت را می گیرم نمیگذارم روحت را تسخیر کنند چون خوبی هم هست عشق و ایثار هم هست خدا هم هست می آموزمت همانگونه که پدر و مادرم سعی کردند به من بیاموزند تلاش میکنم .... تلاش میکنم....  ...
26 ارديبهشت 1392

لیله الرغائب

سلام ناناز مامانی  امروز صبح که از خواب پاشدم بعد خوردن صبحونه  شروع کردم به تمیزکردن خونه  بعد جارو کشیدم  ظرفهارو شستم  بعد هم یه دوش حسابی  حول و حوش ظهر بود که بابایی زنگید و گفت که با خاله آزاده و همسریش (همکارای بابایی) بریم بیرون  منم قبول کردم و سریع یه ناهاری خوردم و آماده شدم ساعت 3 اومدن دنبالمون و 4 تایی +شما و فسقلی خاله آزاده که معلوم نیس گل به سره یا گل پسر رفتیم زیارو..  اونجا یه زیارتگاه داره (ایشالا وقتی اومدی میبرمت اونجا) زیارت کردیم و نماز خوندیم اونجا واسه همه مامانا دعا کردم چه مامانایی که منتظرن نی نی بیاد تو دلشون  به خصوص ماما طهورا و نیلوفر جون و خاله ...
26 ارديبهشت 1392

عکس امیر مهدی نفس عمه

میخوام عکس امیر مهدی رو بذارم این عکس واسه اون روزیه که رفته بودیم کوه..     این چوبی که تو دستشه رو از وقتی داشتیم واسه چیدن سبزی میرفتیم تا برگردیم تو دستش بود!!       ...
26 ارديبهشت 1392

اینم از عکسا

عزیزم چطوری؟؟؟ دخملم بابایی عکسا رو ریخت تو لب تاپ منم امروز همه رو برات میذارم.. دیشب تولد دایی محسن بود منم از صبح رفتم خونه مامانی سوری البته ناهار پیش فاطمه جون بودم عصر هم یه کیک پختیم با همکاری  زندایی ها...   ادامه مطلب لطفا  این عکس شما تو شمک بنده تو 3 ماهگی     اینم تست سلامت جنین       اینم از سون 4 بعدی دخمل گلم           اینم لباسی که فاطمه جون برات خریده       اینم کیک تولد دایی محسن         ...
25 ارديبهشت 1392

اولین هدیه

سلام دخمل ناناز مامان.. من شرمندتم هنوز نتونستم چیزی برات بگیرم    البته شنبه با بابایی رفتم بازار اما نمیدونستم چی واست بگیرم خواستم یه تاپ و شورت برات بگیرم اما بابایی کفت معلوم نیست این فسقلی تپلی میشه یا مث خودت ظریف.. دیدم حق با باباییه بی خیال شدم. امروز هم با فاطمه جون رفتیم بازار و فاطمه جون زحمت کشید و یه دست لباس خوشگل واسه شما خرید اولین هدیه ات شد عزیزم دستش درد نکنه. منم دنبال یه هدیه خوشگل واست میگردم نفسم..  ...
23 ارديبهشت 1392

دخمل با حجب و حیای من!!

سلام طلای من دختر قشنگم.. حالت که خوبه خوبه میدونم از شیطنتات تو وجودم میفهمم که سر حالی... راستی 5شنبه که خونه مامانی سوری بودیم شما واسه فاطمه جون و هدی جون و امیر مهدی تکون خوردی.. مرسی قشنگم.. دیروز غزاله جون امد خونمون کلی منتظر بود تا شما براش یه قری بدی دستشو گذاشت رو شکم مامانی اما شما اصلا تکون نمیخوردی ولی همینکه دستشو بر میداشت ورجه وورجه هات شروع میشد اونم ناراحت شد منم گفتم دخملم با حیاست الان غریبی میکنه.. اما اگه بابایی از کنارم رد شه یا فقط بگه نی نی تکون میخوره یا نه شما یک قری میدی که نگو بابایی هم کلی ذوف راستی دیروز با خاله غزاله و بابایی بودیم امامزاده ابراهیم داخل حرم رفتیم و زیارت کردیم برگشتنی رفت...
21 ارديبهشت 1392

نی نی ما دخمل طلاست

سلام دخمل گلم سلام پاره ی تنم سلام پرنسس کوچولوی من امروز صبح مشخص شد که یه پرنسس تو وجودمه مامانی قربونت بره... دیروز غروب با فاطمه جون و امیر مهدی کوچولوی ناز+خواهر فاطمه جون و دوتا گل پسراش(عرفان جون و فرهان جون)رفتیم نمایش عروسکی.خیلی جالب بود شما هم انگار فهمیدی کجایی هی تو وجودم شیطنت میکردی.. دیشب هم زنگ زدم به مامان سوری و مامان بزرگ تا باهم بریم سونو آخه اونام دلشون میخواست شما رو ببینن ساعت 9 وقت داشتیم اما دکتر ساعت 10 اومد من سومین نفر بودم رفتم دخل درازیدم به هزار مکافات منشی رو راضی کردم که دوتا مامانا باهام بیان دکتر گفت اشکالی نداره اما منشی مرغش یه پا داشت بالاخر راضی شد و دوتا مامانا اومدن ودکتر هم همه اعضای بدن ش...
19 ارديبهشت 1392

دخترم ناز من

تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتراز قبل ورق می زنم... مدام می نشینم ومی شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری داردهم برای منو هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی  می پرسندالان هفته چندی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن. مدتهاست که دیگر یک نفر نیستم.شده ام دو نفر،  دو تا قلب که به فاصله کمی میتپند و تجربه می کنن روزهای با هم بودن را... فرشته نازم بالاخره قشنگترین صدای زندگی به گوشم رسید.  صدای تپش قلبت که وجودم را غرق شادی کرد و اشکهایم را سرازیر ...حس  قشنگ مادری را درونم به پا کردی و مرا شیفته خود ساختی.ذره ذره به زمین  نزدیک تر می شوی و این صدای ترنم زمین است  یا گری...
19 ارديبهشت 1392

گل پسزی یا گل به سر؟؟؟؟؟؟؟

گل پسری یا گل به سر؟گل پسری یا گل به سر؟گل پسری یا گل به سر؟ یا    هرچی هستی قدمت رو چشمون جا داره قشنگم. امروز وقت دکتر داشتم ساعت 12.5 رفتم خوشبختانه خلوت بود بعد از یه رب رفتم داخل.دکتر فشارم رو گرفت وزنم کرد همه چی نرمال بود بعد سونو هم کرد اما شما اونقدر ورجه وورجه میکردی که نگو..دکتر تعجب کرد گفت چه خبره چقدر دست و پا میزنه؟؟؟  همه اعضای بدن کوچولوی مثل طلات رو بهم نشون داد فکت -انگشتای کوچولوت -ستون فقراتت-پاهات اما چیزی که معلوم نبود جنسیتت بود البته خانم دکتر حدس هایی زذ اما نمیگم تا فردا _آخه 9 صبح سونو دارم  فردا دیگه معلومی...عکسای امروزتم برات میذارم اما بابایی باید بیاد تا از دوربین بریزه تو لب ت...
18 ارديبهشت 1392